رفتم که نبینی پریشان شدنم را
غمناک ترین لحظه ی ویران شدنم را
در خویش فرو رفتم و در خویش شکستم
تا که یک لحظه نبینی غم تنها شدنم را
رفتم که نبینی پریشان شدنم را
غمناک ترین لحظه ی ویران شدنم را
در خویش فرو رفتم و در خویش شکستم
تا که یک لحظه نبینی غم تنها شدنم را
تو می روی و باز نمی گردی، اما چیزی که می ماند…
یک بوسه… یک بغض لعنتی… یک آه…
و یک سؤال بی جواب:
هنوز گاهی دلت برای لبهایم تنگ می شود؟
برای تو هیچ پیامی ندارم
دلتنگیم نه در کلامی میگنجد،
نه در پیامی!
اینجا زنی در انتظارت نیست ؛
هیاهوی نبودنت از من مرد ساخت..
هستند کسانی که از شدت دلتنگی به کما رفته اند !
حرف نمیزنند ؛ راه می روند … نفس میکشند ،
ولی چیزی حس نمیکنند !
فقط فکر میکنند و فکر میکنند … !!!
تمام آنچه که از زندگی می خواهم :
یک غروب پنجشنبه پاییزی ست با پنجره ای رو به درخت ها
و کلاغ ها و هوای ملس و مرموز مهر با یک فنجان چای تازه دم
و یک برش بزرگ از کیک خانگی مادرم با موسیقی دلبخواهی
و خیالی که از بابت تو سخت راحت است !
پاییز کوچک من
دنیای سازش همه رنگ هاست
با یکدیگر
تا من نگاه شیفته ام را
در خوشترین زمینه به گردش برم
و از درخت های باغ بپرسم
خواب کدام رنگ
یا بی رنگی را می بینند
در طیف عارفانه ی پاییز؟
بـآلـشـے اَز پـَر خـیـآلـتـ
زیـر سَـرم گـذآشتـے
حـآلـآ دیـگـَر تـَمـآمـِ شَبـ هـآ رآ
در آغـوشَـتـ بــ ه صـبـح مـی رسـآنـَمـ !
هیــس ! کــــمی آرامــــتـــر تنـــــها شــــو
بی صـــــدا تــــر بـــشــــکــــن
آهــــســــتــــه تـــر سراغـــــش را بگـــــیـــــر
مـــمــــکــن است بــــیـــدار شــــود
وجــــــــدان نــــــداشتــــــه اش !
طَبیــــب را خَـــــبر کـــُنید
به یاد آوَردم
یاد آن روز تَـــــلخ
آن بَدرَ قــــه
پشــــت قــَـدم هایَــــش را کاسه چَشــــــمانم خیس کــَـرده
به یاد آوردَم
که از اَزل دیوانـــــه بــــوده
نمیدانـَــم
دیوانه ی کــُـــدام دیوانه بـــــودم
که مــَـرا گوشـــــه نِشین این ویــــــرانه کرد
نَه نَه
مَن تـــــــنها خود را فَرامـــوش کرده ام
او هَمیشه هســـــت…
هَمین جا کنــــار مَن در خاطـــــــــراتم…
گـــاهـی بــــایــد فـــاتــحـه ی خــــاطـــره ای رو خـــونـد !!
وگــــرنـــه ..
هـــمون خــــاطـــــــره ..
فـــاتــحـه ی تـــــورو مـیخـــونــه
.
وقتی کســـــی در کنـــــــارت هست
خوب نگــــــاهش کــــن
بـــــه تمــــــــام جــــزئیــــــاتــــــــش
به لبخنـــــد بین حرف هایش
به سبــــــــک ادایـــــــــ کلمـــــــــاتــــــــش
به شیــــــــوه ی راه رفتنــــــــش، نشستنـــــــش
به چشـــــم هایش خیره شو
دست هـــــــایش را به حافظــــــه ات بسپار
گاهی آدم ها انقدر سریع میروند ،
که حسرت یک نگاه سَرسَری را هم به دلت میگذارند !
قالبمو عوض کنم یا خوبه
اهنگ بزام
پستامو چجوزی کنم
برگ باشه ابزارم یابارون یا کلا نذارم منتظرم
هروقت در فریب دادن کسی موفق شدی
به این فکر نکن که اون چقدراحمق بوده
به این فکر باش که اون چقدر به تو اعتماد داشته
•" />
احساسم را به دار اویختم
منطقم را به گلوله بستم
لعنت به هر دو , که عمری بازی ام دادند
دیگر بس است
می خواهم کمی به چشمانم اعتماد کنم. . .!" />
شیشۀ نازک احساس مرا دست نزن !
چِندشم می شود از لکۀ انگشت دروغ…!!! …
آن که میگفت که احساس مرا می فهمد ….
کو کجا رفت که احساس مرا خوب فروخت.....
☜☜آقـــا پســری کــه
♂♂قــرارِ مَــرد بِـشـی♂♂
↓↑یــــاد بــاشـــه↓↑
⇦مَــ♂ـرد بــاس آقــا بـاشه⇨
☜کـه بـه پِـسَـرِش بِــگَـن⇜⇜
←•▥آقـــا زاده▥•→
✘نَـــه✘
⇩⇩⇩⇩⇩
←↯↯✘حَـــروم زاده↯↯✘→✘✘